آخرین خبرها

چه رعب انگيزند اين مردم

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

احمد غلامي

نخل ها و آدم ها. خاک ها و خاکريزها. توپ ها و تانک ها. آتش ها و خاکسترها و جنگ و يادها و يادگارها. رابطه عاشقانه بين آدم ها و نخل ها است. نخل هاي سبز جنوب با بوي شرجي دل انگيز و خرماپزان بي بديل دشت هاي پهناور آن. کدام کهنه سرباز و رزمنده يي است که گوشه يي از ذهن او را نخل سبزي تسخير نکرده است. انگار تخم نخل ها را در شب پرستاره جنوبي، فرشته يي از آسمان آورده و در روي زمين کاشته، به نشانه عشق آدم ها به آدم ها و نخل ها به آدم ها و برعکس. چه رابطه عجيبي است بين نخل و سبزي و توپ و تانک با نخل و نخل سبزي که زير توپ و تانک ها قامت نمي شکند و مي ايستد به نظاره تاريخ؛ در ميان نخل هايي سوخته و کمرشکسته که انگار بي صدا به آدمي مي گويند؛ «سبز تويي که سبز مي خواهمت.» با عبور غبار 21 ساله زمان از روي جنگ هنوز و هنوز نخل هاي اصيل آن در يادها سبز مانده اند. و هيچ سياستمدار بدلي و هيچ سردار بدلي و هيچ رزمنده بدلي نتوانسته قامت مردان مردمي جنگ را بشکند و هيچ نخل بدلي و تزييني که با ريسه هاي چراغ سبز آن را پيچانده اند و دلفريب اش کرده و در گوشه گوشه پارک ها کاشته اند، نتوانسته حتي جايگزين نخل هاي سوخته جنوب شود. چه نعمت غريبي است آنچه مردم از ته دل به آن ايمان دارند و به آن سجده مي کنند. حتي در ميان تلخي ها و ناگواري ها، بدلي ها و اصلي ها را از هم بازمي شناسند و آن را فرياد مي کنند؛ سردار سبز يادها و خاطرات ما. مي گويند مردم ايران مردمي تودار و خطرناک اند. ديرباورند و دير ايمان مي آورند و اين ثمره تاريخ تلخ آنهاست و اين خوي آنان چه گمراه کرده است بسيار سياستمداران را که پنداشته اند ته دل مردمان را مي دانند يا چه راحت مردم فريب اند و چه بسيار روشنفکران که تجاهل مردمان آنان را فريفته و منزوي شان کرده. اما خود در بزنگاه هاي تحولات اجتماعي همه را جا مي گذارند. هم سياستمداران و هم روشنفکران را. مردمان ما ديرياب اند و تمام دسترسي هاي نزديک به آنان کور است، مگر آنکه اعتمادشان دهي. آنان مردماني سختکوش اند و به دنبال لقمه يي حلال. نان حلال را از حرام، راه حق را از باطل، آدم اصيل را از بدلي به خوبي تشخيص مي دهند و اگر روزي گفتند ما نمي دانيم، باور مکن. آنان بسيار اهل تقيه اند و هر زمان لازم باشد، اصل را به وضوح فرياد خواهند کرد. عجب، مگر آنان فراموش مي کنند آن روزها را که در همهمه و فريادها فرزندان شان را با سرور به سوي مرگ بدرقه کردند. با آب و آينه و قرآن، در ميان دود و اسفند و اشک و آه مادران و بسياري از آنان بازمي گشتند نه آن گونه يي که رفته بودند؛ پيچيده در شولاي خون. مگر اين مردمان فراموش خواهند کرد يحيي ها، رحمان ها و حبيب ها و حسين ها را که با ياحسين ياحسين رفتند و بازگشتند. هر يک به گونه يي و گاه برخي هرگز بازنگشتند. مگر آنان فرزندان خود را بازنمي شناسند که آنان را اشتباه بگيرند با بدل هاي حرفه يي با ريش هاي تنک و انبوه که هرگز نم اشکي گونه هايشان را نمناک نکرده است. تصوير غريبي است در ذهنم از پدري که در ميان کانتينر جنازه هاي متلاشي مي گشت و باور داشت فرزندش را مي يابد، چون نشانه يي در پا دارد از روزهاي کودکي اش، وقتي در انعکاس نور و فواره حوض کاشي در پي ماهيان سرخ مي دويد. و مادربزرگ فرياد زد؛ «رحمانم ...» رحمان زمين خورد و خون دويد روي ساق پايش و گريست. مگر اينک پدر فراموش مي کند آن زخم کوچک يادگاري را که با جمله يي در گوشش نجوا کرد؛ «سبز باشي پسرم، مرد که گريه نمي کند ...» رحمان با پشت دست اشک هايش را پاک کرده بود و زورکي خنديده بود. رسم مردها و مردانگي، خنديدن در روزهاي سختي و ناکامي است. به بيراهه مي برند يادداشت مرا اين مردم تندخوي نرم رفتار، راستگوي دروغگو، سخت دلً عاشق پيشه. من مي خواستم از نخل هاي سبز جنوب و جنگ بگويم که آنان هنوز به سرداران سبز آن باور دارند و در ميان نعره هاي سرداران بدلي، سکوت سرداران جنگ را خودشان فرياد مي زنند. چه رعب انگيزند اين مردم ايران زمين که پس از 21 سال عبور غبار زمان از جنگ ميهني شان، به فرزندان واقعي خود وفادارند.

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات ::

طراحی شده توسط ندای ایران زمین