آخرین خبرها

حافظ سبز است

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

حافظ نه تنها غزل سرای بزرگ زبان فارسی است بلکه با نبوغ خویش غزل عارفانه و عاشقانه ی پارسی را چهره ی اجتماعی بخشید و در پی آسیب شناسی اجتماعی ایران برآمد. او افت های اجتماعی را به نقد می کشد و با طنز آگاه کننده و نیشدار خویش مسببین آن آفات و اسیب ها را مخاطب کلام خویش می کند و در عین حال به مردمی که گرفتار این کج روشی ها هستند آگاهی و امید می بخشد. چنان که مولوی به آسیب شناسی روح بشر پرداخته و در پی راه های درمان آن برآمده حافظ انگشت بر دردهای اجتماعی نهاده و درپی برهنه کردن آنها و آشکار کردنشان برآمده است.
اهالی صومعه و خانقاه، صوفی و زاهد، و شیخ و محتسب همه خرقه‌پوشانی هستند که باد انتقاد حافظ بید سست وجود نا خالصشان را می لرزاند. حافظا می خورورندی کن و خوش باش ولیدام تزویر مکن چون دگران قرآن را
خطر وسیله ی فزویر قرار دادن دین ان چیزیست که حافظ را نگران می کند. وقتی محتسب و صوفی و زاهد از اخلاق و شرق و عرفان فقط ادعایی با خود حمل می کنند حافظ به خدا پناه میبرد از خوف اینکهدر خانه ی تزویر و ریا بگشایند
او نگران آلودگی هایی بود که تزویر و ریا و دین فروشی به پا می کنند:نقد ها را بود آیا که عیاری گیرند؟تا همه صومعه داران پی کاری گیرند؟
و واعظ مجلس وعظ هم فقط بر منبر است که انچنان است:چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
به درد می آید از قلب و دغلی که در کار داور می شود و دعا می کند که :با رب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
شگفت اینکه کلام جادویی او هنوز نیز کاربرد دارد و افسوس که این نشانگر این همانی این درد ها در جامعه ی ایران است از زمان حافظ تا کنون. و این است که در روزهای پر شور و پر شر تابستان سبز و داغ ایران بیتها و غزل های حافظ بسیار بر ذهن و زبان و قلم فرزندان او و فرزندان این سرزمین رفت.
آن روزها که آغشته به امید سبز شدن بود حافظ ندا داد که:بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیمفلک را سقف بشکافیم و طرحب نو دراندازیم
روزهای امید و جوانه زدن بود که گفت:بر سر آنم که گر زدست برآیددست به کاری زنم که غصه سرآید
که از قرنها پیش به ما آموخته بود که :صحبت حکام ظلمت شب یلداست
و ازو شنیده بودیم که: آری به اتفاق جهان می توان گرفت
و آنگاه که همه با هم با سکوت خود سبز شدند دوباره حافظ بود که در گوشها زمزمه می کرد که سبز بودن یعنی:کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم
آن روزها که آه و درد و داد همه جا را گرفته بود او داشت می نوشت که:دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند؟پنهان خورید باده که تعزیر میکنندناموس عشق و رونق عشاق میبرندعیب جوان و سرزنش پیر میکنند
وقتی از نهان خانه هاشان شکنجه و درد و بند عیان شد دوباره با حافظ خواندیم که:مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در شریعت ما غیر ازین گناهی نیستعنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسنکه نیست بر سر راهی ک هدادخواهی نیست
حافظ قرن هاست که در حال مبارزه با ریا و تزویر و دروغ و پلیدیست:نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشدای بسا خرقه که شایسته ی آتش باشد
و سبز بود و قرن ها سبزی کرد و ماند و شاید ازان روست که : قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند!
به پای غزلی سبز از او می نشینیم و بر احوال روزگار خود مویه می کنیم:

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست

خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی گوید یاری داشت حق دوستی

حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند

کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست

عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش

از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد
برگرفته از: وبلاگ چنان بخوان که تو دانی

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Cloob :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات ::

طراحی شده توسط ندای ایران زمین