تلخ اما عبرت آموز
۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه
مردی به همراه دو کودک خود وارد مترو میشود. بعد از مدت کوتاهی کودکان شروع به بازیگوشي و شیطنت می کنند . ولی پدر اصلا" توجهی به شيطنت کودکانش ندارد.
پس از مدتی شیطنت و سروصداي کودکان باعث آزار دیگران میشود . ولی باز هم پدر بدون توجه به سرو صداي کودکان به بيرون چشم دوخته است .
مردی که در نزدیکی پدر کودکان نشسته بود حرکات پدر و کودکان او را تحت نظر دارد و از بی توجهی پدر متعجب شده است . او گاه گاهي درگوشي به همسر خود ميگويد عجب پدر بي فکري و چه بچه هاي بي نزاکتي . اين بچه ها شورش را درآورده اند .
ترن شلوغ است و آزار کودکان به حدی ميرسید که تحمل مسافران تبدیل به غر زدن شده و پس از مدتی کار دیگر به تذکر ميکشد . ولی پدر هیچ عکس العملی نشان نمی دهد واین امر باعث ميشود که پيرمردي که در کنار پدر نشسته است از اينکه پدر با بي توجهی حتي تذکري هم به فرزندان خود نميدهد و آنها را سرجاي خود نمي نشاند، بيشتر ناراحت شود .
مسافران دیگر تحمل خود را از دست داده اند . سروصداي کودکان از حد تحمل خارج شده و پيرمردی که کنار پدر نشسته عصبی از بی توجهی او ناگهان کنترل خود را از دست ميدهد و بر سر کودکان فریاد ميزند.
پدر همينطور مبهوت اين صحنه را نگاه ميکند که ناگهان آن مرد به پدر پرخاش ميکند و ميگويد که تربیت کودکان او صحیح نیست و باید کودکان خود را گوشمالي بدهد و آنها را وادارد تا مودبتر باشند و خود نيز اينچنين بي قيد رفتار نکند .
پدر که گويا يکباره متوجه موضوع ميشود با دستپاچگي سر خود را به نزديک گوش پيرمرد مياورد و آهسته طوري که کودکانش صداي او را نشنوند ميگويد :
حق با شماست . من از شما بسيار معذرت ميخواهم . راستش کودکانم 3 ساعت پيش در بيمارستان مادر خود را از دست داده اند . ما اينک به خانه ميرويم اما من نميدانم اين مطلب را چگونه به آنها بگويم و با اين دو کودک به تنهائي چه کنم.
و پيرمرد شرمنده از قضاوت بيمورد خويش ديگر نه چيزي ميشنود و نه چيزي دارد که بگويد .
بيائيد در مورد ديگران زود قضاوت نکنيم
پس از مدتی شیطنت و سروصداي کودکان باعث آزار دیگران میشود . ولی باز هم پدر بدون توجه به سرو صداي کودکان به بيرون چشم دوخته است .
مردی که در نزدیکی پدر کودکان نشسته بود حرکات پدر و کودکان او را تحت نظر دارد و از بی توجهی پدر متعجب شده است . او گاه گاهي درگوشي به همسر خود ميگويد عجب پدر بي فکري و چه بچه هاي بي نزاکتي . اين بچه ها شورش را درآورده اند .
ترن شلوغ است و آزار کودکان به حدی ميرسید که تحمل مسافران تبدیل به غر زدن شده و پس از مدتی کار دیگر به تذکر ميکشد . ولی پدر هیچ عکس العملی نشان نمی دهد واین امر باعث ميشود که پيرمردي که در کنار پدر نشسته است از اينکه پدر با بي توجهی حتي تذکري هم به فرزندان خود نميدهد و آنها را سرجاي خود نمي نشاند، بيشتر ناراحت شود .
مسافران دیگر تحمل خود را از دست داده اند . سروصداي کودکان از حد تحمل خارج شده و پيرمردی که کنار پدر نشسته عصبی از بی توجهی او ناگهان کنترل خود را از دست ميدهد و بر سر کودکان فریاد ميزند.
پدر همينطور مبهوت اين صحنه را نگاه ميکند که ناگهان آن مرد به پدر پرخاش ميکند و ميگويد که تربیت کودکان او صحیح نیست و باید کودکان خود را گوشمالي بدهد و آنها را وادارد تا مودبتر باشند و خود نيز اينچنين بي قيد رفتار نکند .
پدر که گويا يکباره متوجه موضوع ميشود با دستپاچگي سر خود را به نزديک گوش پيرمرد مياورد و آهسته طوري که کودکانش صداي او را نشنوند ميگويد :
حق با شماست . من از شما بسيار معذرت ميخواهم . راستش کودکانم 3 ساعت پيش در بيمارستان مادر خود را از دست داده اند . ما اينک به خانه ميرويم اما من نميدانم اين مطلب را چگونه به آنها بگويم و با اين دو کودک به تنهائي چه کنم.
و پيرمرد شرمنده از قضاوت بيمورد خويش ديگر نه چيزي ميشنود و نه چيزي دارد که بگويد .
بيائيد در مورد ديگران زود قضاوت نکنيم
ارسال به:
0 نظرات ::
ارسال یک نظر